سرور هادیان/
هفت سال از زمانی که خبر شهادتش را برای خانوادهاش آوردند، میگذرد. سرباز شهید «حمید لزگی»، یکی از جوانان دلیر شهرمان که هنگام خدمت سربازی در منطقه مرزبانی سیستان و بلوچستان در حمله اشرار به شهادت رسید. او به همراه ۱۳همخدمتیاش برای امنیت مرزها جانشان را از دست دادند.
حالا چند سالی است که نام او روی کوچهای در محله پدریاش به یادگار مانده است و میدانم پشت نام هر شهیدی در کوچه و پسکوچههای شهر، آرزوها، خاطرهها و فراقها و دلتنگیهای بسیار مانده است.
به سراغ مادر شهید حمید لزگی میروم، او در ابتدای گفتوگو میگوید: چهار فرزند به نامهای سعید، حمید، ریحانه و فاطمه ثمره زندگی من است. حمید فرزند دوم من بود.
**یک کوچه، یک شهید
«زهرا کهین داوودی» متولد ۱۳۵۳ است، او میگوید: هنگام شهادت پسرم محل سکونتمان آخر بولوار وکیلآباد ۸۷ عمرانی ۲ بود که آن کوچه به نام شهید حمید لزگی نامگذاری شده است.
این مادر صبور از رفتن پسرش به خدمت سربازی این گونه تعریف میکند: حمید خودش دوست داشت به خدمت برود. حتی چهار ماهی هم زودتر برای گرفتن دفترچه اقدام کرد. دو ماه آموزشی را در محمد رسول الله بیرجند بود و پس از تقسیمبندی به سیستان و بلوچستان اعزام و در گردان مرزی سیرکان منتقل شد. حمید ۱۹ مرداد ۹۱ اعزام و مهرماه تقسیمبندی صورت گرفت و در روز جمعه در درگیری به دست اشرار به شهادت رسید و سوم آبان ۹۲ مراسم تشییع او برگزار شد. پسرم در گلزار شهدای بهشت رضا مشهد به خاک سپرده شد. شهید حمید لزگی، ۱۳ دی ماه ۷۲ در مشهد متولد شده و هنگام شهادت ۲۰ ساله بوده است.
مادر شهید به گذشتههای دور برمیگردد، از تولد حمید در بیمارستان جوادالائمه(ع) مشهد میگوید، از اینکه پسرش تحصیلات دوره ابتدایی و راهنمایی را در زادگاهش به پایان رسانده و سپس به علت علاقه زیاد به کسب هنر، در یک کارگاه منبتکاری مشغول به کار بوده است.
از مکبری مسجد تا شهادت
او بیان میدارد: حمید با برادر بزرگش یک سال و ۹ ماه تفاوت سنی داشت، حمید از بچگی بسیار فهمیده و بینهایت مهربان و خانوادهدوست بود.
از لحاظ اخلاقی بسیار مقید بود و همیشه لبخند روی لبانش بود. او از هشت سالگی مکبر مسجد بود. ما آن زمان در تربتجام ساکن بودیم و حمید مکبر مسجد فاطمه الزهرا(س) آنجا شده بود.
مادر شهید تأکید میکند: حمید هر چه بزرگتر میشد در انجام فرائض دینی بسیار مقیدتر میشد، در مراسم ملی- مذهبی شرکتی فعال داشت و هیچ گاه در مواجهه با مشکلات، گله و شکایتی نمیکرد.
او حالا با بغضی فروخورده میگوید: هنگام شهادتش مراسمی که در مسجد گرفته بودیم، ۱۰ سالی در آن محل ساکن بودیم. همه همسایههای محل را نمیشناختم، اما همه میگفتند پسر شما خوب بود. حاجیه خانمی پیش من آمد و گفت: من هر بار که از خرید برمیگشتم حمید مرا از دور که میدید دوان دوان به سراغم میآمد و گفت: مادر! اجازه بده وسایل و خریدهایتان را برای شما بیاورم. پسرم بسیار مهربان بود و از کمک کردن به هیچ کسی دریغ نمیکرد.
اکنون به صفات مشترک شهدا میاندیشم که همه آنها انسانهای منتخب در نزد خداوند هستند.
یادگاری پسرم
مادر شهید در ادامه از ماجرای یادگاری حمید برای دامادیاش میگوید: تا دوم راهنمایی درس خواند و گفت دلم میخواهد کار کنم، هنر را دوست داشت. در کارگاه منبتکاری روبهروی خانهمان کار میکرد. یک روز دیدم کارهای جدیدی انجام میدهد که منبتکاری روی جعبههای قرآن بود. جعبههای قرآنی که معمولاً برای خرید عروس و سر سفره عقد گذاشته میشود.
او اظهار میدارد: گفتم پسرم یکی از اینها را برای خودت درست کن و از حقوقت بگو هزینهاش را کسر کنند تا آن را برای سر سفره عقد خودت نگه دارم. آن را درست کرد و یادگار برای من ماند. بعد چند روز متوجه شدم دختر همسایهمان را برای ازدواج انتخاب کرده است که بسیار دختر خوب، مؤمن و نجیبی بود. به من که گفت استقبال کردم و به خواستگاریاش رفتم. خانواده دختر هم حمید را پسندیده بودند و از او شناخت داشتند با برادر و مادر دختر صحبت کردیم. رضایت دادند، گفتند حمید برود سربازی و برگردد و ازدواج این دو جوان را راه بیندازیم. شغل و کارش هم که مشخص بود.
شهادتش را میدانست
مادر شهید از آخرین دیدار برایم تعریف میکند: آخرین بار که مرخصی آمد، گفت رفتنم این بار با خودم و برگشتنم این بار بعید است. گفت من شهید میشوم، گفتم این چه حرفی است مادر! پدرش گفت، این افتخار و سعادت بزرگی است. به پدرش گفتم ته دل پسرم را چرا خالی میکنی؟
مادر شهید لزگی میافزاید: در تمام دوران خدمت، حمید هیچ گاه از درگیریهای لب مرز و شهادت سربازان برای من تعریف نکرده بود که مبادا من نگران شوم و غصه بخورم.
زهرا کهین داوودی با بیان آنکه هر سال دهه اول محرم پسرش در خیمه اول بولوار وکیلآباد برای مراسم حضور داشت، اظهار میدارد: هر ۱۰ الی ۱۵ روز برای مرخصی میآمد؛ آخرین بار که رفت دیگر نیامد، گفته بود من زمانی میخواهم بیایم که برای دهه محرم آنجا باشم و درست ۱۱ روز به محرم، پسرم به شهادت رسید.
این مادر شهید از اضطرابهای مادرانهاش سه الی چهار شب پیش از شهادت پسرش میگوید: چند شب پیش از شهادتش هر شب خوابش را میدیدم، برایم عجیب بود، خبر شهادتش را که دادند شوک عجیبی به من دست داد، باور نمیکردم پسرم دیگر نباشد، دیگر نبینمش، صدایش را نشنوم و دامادیاش را نبینم.
میدانم لازم نیست برای درک این جملات حتماً مادر باشیم تا غم فراق پاره تن را که از سختترین امتحانهای الهی است درک کنیم. او تأکید میکند: شب پس از شهادت حمید خواب دیدم که به من میگوید: مامان هیچ وقت نگران من نباش من اینجا حالم خوب است، مبادا برای من اشک بریزی و غصه بخوری.
حالا بغص فروخورده مادری ترک برمیدارد، وقتی از شهادت پسر ۲۰ سالهاش برایم تعریف میکند و میدانم چه سخت است مادری برایم از لحظه شهادت فرزندش بگوید. او میگوید: گلوله به سینه بچهام اصابت کرده و از پشت سینهاش عبور کرده بود، پسرم اولین نفر بود که گلوله خورد و آخرین نفر هم بود که در درمانگاه به شهادت رسید. صورتش را هنگام آخرین وداع دیدم صورتش را باز کردم چهرهاش نورانی بود، بوسیدمش.
او میافزاید: فیلم درگیری با اشرار را به من نشان دادند. اولین نفری بود که تیر خورد و آخرین نفری بود که شهید شد. زخمیها را بردند اما او در درمانگاه به شهادت رسید.
حالا آرام آرام مادری برایم از هفت سال دلتنگیاش زمزمه میکند: هر زمان دلم برایش تنگ میشود سر مزارش میروم با او درددل میکنم، یاسین میخوانم، آرام میشوم. گاهی دیرتر که بروم به خوابم میآید. حمید همیشه کنار من است. به او که در راه وطن جانش را داد افتخار میکنم اما مادرم و دلتنگ میشوم.
فراق ۱۴ والدین
هفته اول آبان ۹۲ روزی بود که ۱۴ مادر و پدر ناباورانه خبر شهادت پارههای تنششان را شنیدند.
در خبرها اعلام شد: «شب گذشته درگیری مسلحانه نیروهای هنگ مرزی سیرکان از توابع شهرستان سراوان با گروهکهای معاند صورت گرفت که طبق اطلاعات منجر به شهادت ۱۴ تن شده است و مهاجمان از آن طرف مرز آمدهاند».
اسامی شهیدان حادثه مرزبانی سراوان به شرح ذیل اعلام شد: محمد قرایی، امید پارادال، امین آبراش، مهدی عارفی، حامد عبدالهی، مهدی زبردست، پژمان شاهوند، حمید لزگی، محمد صادقنژاد، احمد لنگری، سعید فسنقریی، مسعود معصومی، سیدعلی سیادت و محمد سلیمانی.
جوانهایی که در روزگار صلح، شهادت را برای امنیت انقلاب، کشور و مردم برگزیدند.
نظر شما